۱۹ مرداد ۱۳۹۲

آیین مهر و نمادهای آن (بخش دوم)

در بحث پیشین كوشیدیم تا پیشینه های آیین و فرهنگ مهر را نشان بدهیم و گفته شد كه بخشی گسترده از زیرساخت و بنیاد فرهنگ ایرانی، در همه دوره ها، بنیادها و نهادهای مهری بوده است و چونانِ نمونه عرضه داشتم كه به ویژه در دبستان های نهانگرایی، در آیینهای درویشی، در فرهنگ ایران نشانه ها و یادگارهایی بسیار از باورها و رسم و راه های مهری بازمانده است كه یكی از آنها ستایشی است كه سخنوران عارف از باده كرده اند و آن را نشانه بی خویشتنی و سرمستی عارفانه شمرده اند. دو دیگر واژگانی چون خورابات، پیر مغان، مِی مغانه و از اینگونه است كه در ادب عارفانه ما فراوان به كار گرفته شده است. حتی ستایش «شمس» در سروده های رازآمیز و نمادین پیر جان آگاه و رازآشنای بلخ، مولوی و آن شور و شیفتگی شگرفی كه مولانا همواره به شمس دارد، با آیین ستایش مهر در پیوند است. در بحث پیشین گفته شد كه سرنوشت و سرگذشت جان ها كه از بن مایه های باورشناختی در بسیاری از آیین هاست سرانجام به آیین مهر برمی گردد، به آن شیوه ای كه ما در اندیشه های عارفانه آن را بازمی یابیم. عارفان ما از دو «قوس» یاد كرده اند: «قوس نزولی» و «قوس صعودی»؛ و خواسته اند آغاز و انجام جان ها را بدین گونه بازنمایند. ما روزگاری از «جهان پیوند با دوست»، از جهان برین كه – گفته شد ایرانیان كهن آن را گروثمان مینامیده اند– فرو افتاده ایم به گیتی، به مغاك خاك؛ این قوس نزولی است كه مهرپرستان روم آن را «كاتاباز» می خوانده اند. بر مهرپرست بایسته است اگر شور رسیدن به آغاز را در دل داشته باشد، اگر خار خاری در جان او باشد برای بازگشت به بنیاد كه این سیر نزولی را به سیر صعودی بدل كند بازگردد دیگر بار به «خانه سرود»؛ به آسمان برین، به گروثمان؛ بتواند سربلند، بی گزند از پل چینوت بگذرد، این بازگشت به آغاز است، آنچنان كه نیاكان ما باور داشته اند. این بازگشت را مهرپرستان كهن «آناباز» می خوانده اند. پیشتر گفته شد كه چون جانی كه از گروثمان فرو می افتد و به زمین می آید بر بنیاد باورهای مهری، هفت بار آلوده شده است با مرگ در تن است و در پی آن، زندگی به جان خواهد آمد – همان است كه عارفان آن را «فناء في الله» و «بقاء بالله» گفته اند. مهرپرستی كه از این زینه می گذشته زندگانی تازه ای می یافته است، نامی دیگر بر او می نهاده اند تا سرانجام می رسیده است به زینه هفتمین كه زینه «پیر» است یا «پدر». نیز گفته شد از دید زبانشناسی می توان گمان برد كه این هر دو واژه یكی باشد.
ما می دانیم كه روزگاری آیین مهر به شیوه ای كه هنوز به راستی روشن نیست از ایران– از ایران اشكانی– یا– چنانكه كسانی گمان می برند– سده ها پیش از آن به باختر زمین رفته است و چندی در امپراتوری روم آیین مهر، آیین همگانی، آیین رسمی بوده است و زمانی كه آیین ترسایی در روم اندك اندك می گسترد بزرگترین هماوردی كه در برابر خود می یابد آیین مهرپرستی بوده است. هرچند كه در برون، این آیین از میان می رود، اما در دل آیین ترسایی همچنان پاییده است. بسیاری از بنیادهای باورشناختی، بسیاری از نهادهایی كه ما امروزه در آیین و فرهنگ ترسایان می یابیم از آیین و فرهنگ مهر گرفته شده است و من به چند نمونه در نشان دادن پیوند در میان این دو فرهنگ بسنده می كنم.
می دانیم كه روز سپند و آیینی در نزد ترسایان روز یكشنبه است. سان (Sun) به معنی خورشید و دی (Day) به معنی روز است. در زبان آلمانی این روز سپند «زون تاگ» (Sunnag) خوانده می شود كه (Die Sonne) به معنی خورشید است و (Deztag) به معنی روز. در زبان فرانسه، روز یكشنبه «دی مانش» (Dimanche) خوانده می شود. هرچند كه «دی مانش» همچون «سان دِی» و «زون تاگ» پیشینه مهری خود را نشان نمی دهد، اما می توان گمان برد كه واژه «دی» در «دی مانش» با واژه «دِی» در زبان پارسی و در زبان های ایرانی كه از «دَئِوَ» (Daeva) اوستایی به یادگار مانده است و در ریشه به معنی دین، وجدان و خداست، پیوندی دارد. دی مانش در ریشه لاتین آن به معنی «روز خداوندگار» و «روز سرور» است. چرا ترسایان روز سپند و ارجمند و آیینی خود را روز خورشید خوانده اند؟ چه پیوندی در میانه عیسی و خورشید هست؟ پیوندی نیست جز اینکه این روز سپند در نزد مهریان باستان بوده است.
به نوشته مهرشناسان باختر زمین زادروز عیسی كه ترسایان گرامی می دارند به راستی زادروز مهر بوده است. زمانی كه آیین ترسایی در روم گسترد، كشیشان هرچه كوشیدند یادمان های مهری را از دل و یاد نوترسایان بزدایند در این كار كامیاب نشدند. زادروز مهر را ترسایانی كه روزگاری مهرپرست بوده اند گرامی می داشته اند. پس ناچار شدند كه زادن مهر و مسیح را در یك روز جشن بگیرند. این همانندی و پیوند از آنجا مانده است.
آیین تعمید در نزد ترسایان كه ما می دانیم به ویژه در نزد كاتولیك ها از آیین های بنیادین و رازآمیز است و آن نیز ریشه مهری دارد. مهرپرستان كهن به آب و گاه به آتش تعمید می داده اند؛ یادگاری از تعمید به آتش در داستان سیاوش، در نامه ورجاوند و بی مانند استاد توس، شاهنامه فردوسی بزرگ مانده است. آب از پالایندگان است، اما پاره ای از آلایشها را آب نمی پالاید، آن آلایشها را باید به آتش زدود و به آتش پالود. آزمون «ور»، «ور گرم»، در فرهنگ ایران باستان كه گذشتن از آتش بوده است به شیوه ای با این گونه از تعمید در نزد مهریان كهن در پیوند است.
نگاره و نماد رازآمیز آیین ترسایی كه چلیپاست (+) همچنان از آیین مهر برگرفته شده است. ما در نگاره های مهری به این نماد رازآمیز بازمی خوریم. گمان ما بر این است كه چلیپا نشانه ای است از گردونه خورشید - از آن گردونه ای كه مهر در آن روان های پالوده و پیراسته را به سوی گروثمان راه می نموده است.
بنا به سخنی، عیسی در آغل گوسفندان زاده شد، روایتی هم هست كه در غاری زاده شد. پیوند عیسی با غار نیز پیشینه ای مهری دارد. مهرپرستان باستانی مهرابه های خود را، در دل اشكفت ها می ساخته اند و غار در آیین مهری نماد جهان بوده است. غارهایی در گوشه و كنار جهان یافت شده است كه بر آسمان غار نشانه هایی از ازدواج برج و هفت اختر نگاشته شده است. غار را نماد جهان خاكی می گرفته اند و آسمانه آن را نشانه آسمان. در شاهنامه هم زمانی كه فردوسی بزرگ از رده های اجتماعی، از آن چهار گروه یاد می كند زمانی كه از پیشوایان دین یعنی «آذربانان» سخن می رود جایگاه آنان را كوه می داند و در زبان پارسی واژه «كهبد» برابر است با پارسا، پرهیزگار، مرد دین، مرد كوهی.
من چونان نمونه ای از پیوند در میانه آیین مهر و آیین ترسایی این چند نكته را عرضه داشتم. نمونه ای دیگر را كه به ویژه در ادب پارسی فراوان از آن یاد شده است را بررسی می کنیم. در شعر پارسی بارها ما به پیوندی كه در میانه عیسی و خورشید است بازمی خوریم. خورشیدْپایه، چرخ خورشید، آسمان چهارم است. آسمان چهارم خانه عیسی هم هست. بر بنیاد افسانه ای، عیسی را زمانی كه به آسمان می رفت بازجستند. در آسمان چهارم، سوزنی با او همراه یافتند و چون به اندازه سوزنی، به گیتی وابسته مانده بود او را در آسمان چهارم نگاه داشتند. چرا در میانه همه آسمان هایی كه عیسی می توانست در آنها از فرا رفتن بماند آسمان چهارم برگزیده شده است؟ برای اینكه آسمان چهارم خانه خورشید است و گذر عیسی در آسمان ها خود از یادگارهای مهری است. به ویژه در سروده های خاقانی و حافظ این اندیشه فراوان دیده می شود:
گر روی پاك و مجرد چو مسیحا به فلك /  از فروغ تو به خورشید رسید صد پرتو

در نوشته های ترسایی در باختر زمین نشانی از این داستان نیست و این بیشتر بازمی گردد به آیین ترسایی در خاور، به مسیحیت شرقی. یكی از رده های پیشوایی در آیین ترسایی، آنچنان كه در خاور بوده است رده ای است كه آن را «شمّاس» می خوانند (بطریق و مطران و جاثلیق و قسّیس سرانجام می رسد به شمّاس). شمّاس فروترین رده پیشوایی است. چرا این رده از پیشوایی در نزد ترسایان شمّاس خوانده شده است؟ شمّاس از «شمس» گرفته شده است و شمس نامی است برای خورشید؛ یا آنچنان كه استاد روانشاد ملك الشعرای بهار گمان زده است واژه «خرابات»، كه به ویژه در ادب نهانگرایانه و عارفانه فراوان به كار برده شده است ساخت دگرگون شده ای از واژه «خورآباد» است.
در گرانمایگی و والایی فرهنگ ایران همین بس كه یكی از آیین های ایرانی در روزگار اشكانی و چه بسا بسیار قبل تر از ایران به روم رفته است و در اندك زمانی آیین رسمی رومیان گردیده است و اثری اینچنین ژرف و شگرف بر فرهنگ باختر زمین نهاده است. ایرانشناسان می گویند كه آیین مهر را «گیان» و سربازانی گریزان كه از ایران و از آسیای كهن به روم می رفتند با خود بدان سامان برده اند. این آیین تا بدان پایه با فرهنگ رومیان پیوند می گیرد كه در كمتر سرزمینی از قلمرو امپراتوری روم كه مهرابه ای یا یادگاری، نشانه ای و سنگ نگاشته ای مهری در آن یافت نشود. روزگاری معبدی در واتیكان را كاویدند، در دل این معبد مهرابه ای یافته شد. سپندترین جایگاه در روم جایی بوده است كه آن را «كاپیتول» می خوانده اند و پرستشگاه ژوپیتر در آنجا برافراشته شده بوده است. چندی پیش زمانی كه این پرستشگاه را می كاویده اند در دل آن به نگاره ای مهری رسیده اند، آن نگاره سنتی و نمادینی كه در اروپا فراوان دیده می شود، «مهرِ گاو اوژن»– جوان برازنده و برومندی كه بر گاوی نشسته است و سر گاو را فراگرفته است و با دشنه ای به ران گاو پی می كند. این نگاره یكی از رازآمیزترین نمادهای مهری است: مهر با كشتن گاو «مینو» را از چنگ «گیتی» و جان را از بند تن می رهاند. بدانسان كه پیشتر گفته شد گاو نماد آفرینش پست و جهان آبی و خاكی است. شگفت اینجاست كه در كنار این نگاره مهری به خط لاتین واژه «سَبَزیوس» نوشته شده بوده است. یكی از ایرانشناسان اروپایی كه در آیین مهر كند و كاوی بسیار كرده است، «فلیكس لاژار»، این واژه را با ریشه واژه «سبز» در زبان پارسی بی پیوند نمی داند. این همه مایه شگفتی است، نیز مایه نازش است.

این همه را با فرزندان این سرزمین سپند می باید در میان نهاد تا آنها بدانند كه بر چه گنج گرانی نشسته اند بی آنكه به ارزش این گنج آنچنانكه باید پی برده باشند. بی گمان یكی از بزرگترین آبشخورهای فرهنگ جهانی فرهنگ ایران بوده است و می توان گفت ایرانیان بیش از آنچه كه از دیگران ستانده اند به آنها داده اند. من از غار در فرهنگ مهری یاد كردم. آن تمثیل پرآوازه افلاتون را علاقه مندان به عرفان و فلسفه شنیده اند. تمثیل غار و آن مردی كه در دهانه غار به زنجیر كشیده شده است (غار افلاتونی). به گمان بسیار، این تمثیل را افلاتون از مهرپرستان گرفته است چه آنكه افلاتون اندیشمندی است كه با ایران و با آیین مهر پیوند بسیاری دارد؛ او زمانی داوری كرده بود كه پیراسته ترین آیین ها، «آیین مغان» است.

۱ نظر: