۱۱ شهریور ۱۳۹۲

زروانیسم و ریشه های آن

عظمت زمان در ذهن انسان باستان
زمان همواره با تصويرى آميخته از ابهام و ترديد و پرسش، ارابه روزگار را به پيش كشانده است و ذهن تاريخى انسان را در كلاف سر درگم خود، گره كور زده است. از نگاه انسان باستان، زمان چنان قدرتمند و اساتيرى مى نموده است كه برايش خدايگانى برسازند، آيينى بتراشند و فلسفه اى ببافند. نگاهى گذرا به تاريخ اديان باستانى اين سرزمين، اين گرايش رمزينه وار به پرستش خداوندگارى مافوق همه چيز را پژواك مى دهد. اگر چنين آيين فلسفى پيچيده اى را بخواهيم با فضا هاى تاريخى بازسازى كنيم، بايد به گذشته برگرديم و بستر هاى شكوفندگى اين نحله باستانى را بكاويم.
البته جست وجو در هر چيز كهنى كه ريشه در تاريخ باستان دارد و بعدها با گذر زمان فرسوده و به فراموشى سپرده شده است، از لابه لاى اندك بازمانده هاى ناچيز تاريخى كه گاه سنديتى ندارند، دشوار است. مهرداد بهار در همين زمينه مى نويسد: «نمى توان از دين زروانى در ايران سخن گفت، چون نه تنها مدركى مشخص و مكتوب در وجود قطعى دينى به اين نام در دست نيست، بلكه روايات و اشارات بسيار پراكنده موجود گواه بر آن است كه بيشتر بايد از رشته اعتقاداتى زروانى سخن گفت كه با هر دين و آيينى مى آميخته است و نه از دينى واحد و مشخص كه به نحوى مستقل وجود داشته و مذاهب متعدد از آن سرچشمه گرفته است.» (اديان آسيايى – صفحه 61)
شايد چنين انگاره اى برخاسته از اين واقعيت تاريخى باشد كه زروانيسم در واقع نوعى بازتاب احوال درونى و روحى مردمى بوده است كه در اثر اصطكاك با روزگار، به نوعى جبر و اعتقاد به قضا و قدر گراييده اند، فراموش نكنيم كه در قاموس فرهنگى و واژگانى، زروان به معناى راستين زمان، همواره معادل با مفهوم قضا و قدر تعبير شده است و اين خود گوياى حقيقى جنبه ها و ابعاد جبرآميز قضا و قدرى اين آيين دينى كهنسال است.
در كنار چنين نگره اى بايد به واقعيت ديگرى نيز اشاره كرد كه به اين مهجوريت دامن مى زند و آن نبود چهره هاى روحانى برجسته منتسب به اين نحله است؛ گرچه سايه روشن تأثيرات در لفافه اين آيين در لابه لاى ورق پاره هاى بازمانده از كتب دينى مزديسنى متأخر، پررنگ است. در واقع بايد زروانيسم را زاده و دست پرورده برخى انگاره هاى نهفته در دل آيين زردشتى دانست، تثليث زروانى چيز تازه اى نيست، چنين تثليثى در گاهان نيز پيداست.
زروانيسم تنها به اين تثليث گاهانى پر و بالى براى پرواز داده است، اما در هر حال اين مكتب دينى همواره همچون گره اى در ريسمان دين ايرانى محسوب مى شود. چنان كه دكتر تيمور قادرى در مقدمه كتاب زروان اثر آر. سى. زنر، مى نويسد: «زروانيسم از ديرباز براى بسيارى از ايران شناسان، معضلى بغرنج و زحمت آفرين بوده است؛ معضلى كه نه مى شود از كنار آن به سادگى گذشت و نه مى توان با قدرت با آن دست و پنجه نرم كرد؛ از اين رو عده اى از كنارش گذشتند و عده اى ناشيانه پنجه در پنجه اش افكندند، به هر صورت تاريخ مطالعات و بررسى هاى ايران شناسى در اين باب هر دو مورد را ثبت كرده است، برعهده آنانى است كه در اين وادى غوطه ور مى شوند تا اين دو صورت را از هم باز شناسند و نتيجه را از براى شيفتگان بازگويند».

کرونوس یونانی یا برگی از زرتشتی گری؟
نگارنده كتاب شناخت اساتير ايران، جان هينلز، با قاطعيت كيش زروانى را بدعتى در دين زردشتى مى انگارد و اين خود نشان مى دهد كه زروانيسم چيز تازه اى نبوده و ريشه در خاك ایران دارد. شايد ابهت زمان، ذهن انسان كهن را به خلق خداى تنومند تازه اى سوق داده است؛ شايد هم همه چيز به تأثير فراگير انديشه هاى يونانى از روزنه هلنيسم باز مى گردد، تأثير خدايگان كهن يونانيان، كرونوس كه زمان را در مشت خويش مى فشرده است! و آيا نمى توان اين واقعيت تاريخى را همان تأثيرپذيرى دو سويه فرهنگ ها از يكديگر دانست؟! واقعيتى كه از گذشته هاى دور تا به امروز تداوم داشته است. هر جامعه اى گوشه اى از انگاره ها و باور هاى تمدن ها و جوامع ديگر را مى ستانده و خود تكه هايى از هويت خويش را بدان ها مى سپرده است. اثبات اين انگاره گرچه ساده به نظر مى رسد، اما در واقع سهل ممتنع است؛ چرا كه همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم، خاستگاه فكرى اين آيين در دل آيين زردشتى است.]۱[ ساختار تثليثى اهورامزدا به عنوان آفريننده مطلق، و دو همزاد همزمان، انگره مينو به معناى انديشه بد و سپند مينو به معناى انديشه نيك، روزنه اى تازه گشود تا ايرانى تثليث تازه ترى بسازد؛ به اين شكل:
زروان به عنوان آفریننده و پدر همه چیز و اهورامزدا و اهریمن. بد نیست از همین رهگذر به بافت استوره اى و داستان گونه این آیین به تفصیل بپردازیم:
"پیش از این كه زمین یا آسمان وجود داشته باشد، زروان كه وجود بزرگ و غایى است به تنهایى وجود داشت، او كه در آرزوى پسرى بود، هزار سال قربانى كرد. تقدیم قربانى به این مفهوم نیست كه او براى وجود دیگرى نیایش مى كرد زیرا به اعتقاد ایرانیان، تقدیم قربانى خود اعتبار و نیرو دارد. بارى پس از هزار سال زروان در برآورده شدن آرزوى خود شك كرد.
وى تردید كرد كه قدرت قربانى موجب پیدایش پسرى، یعنى اورمزد شود كه آسمان ها و زمین را بیافریند. در لحظه تردید او نطفه جفتى توأمان در او بسته شد. زیرا زروان به عنوان وجودى بى طرف، وجودى دو جنسه است. یكى از این دو جفت توأمان اورمزد بود كه نتیجه برآورده شدن آرزوى او بود و دیگرى اهریمن كه تجسم شك او بود. زروان قول داد كه موهبت سلطنت را به هر پسرى كه زودتر از رحم او بیرون آید ببخشد. اورمزد كه در آن هنگام نیز مشخصه بزرگ علم مطلق در او متجلى بود، به این موضوع پى برد و برادر خود را از آن آگاه ساخت، از این رو اهریمن رحم را برید و خود را به پدر معرفى كرد.
زروان گریست و گفت پسر من نورانى و خوشبوست اما تو بدبو و تاریكى! ... چون اورمزد پیدا شد، زروان فوراً دریافت كه او حاصل برآورده شدن آرزویش است ... اما چون نمى خواست عهد خود را در مورد اعطاى موهبت سلطنت به نخستین فرزند بشكند، فرمانروایى جهان را به مدت 9 هزار سال به اهریمن واگذار كرد و به اورمزد فرمانروایى عالم اعلى را عطا كرد و او آسمان ها و زمین را آفرید." (شناخت اساطیر ایران – صفحه های ۱۱۳ و ۱۱۴)
برخى شواهد نشان مى دهد كه این داستان افسانه وار، یكى از قصه پردازى هاى روحانیون زرتشتى بوده است. زنر از قول یك نو دین زردشتى مى نویسد: «موبدان (مغان) از زروان، پدر خدایان، نقل مى كنند كه او مدت یك هزار سال، آیین موبدى را به جا آورد و به سبب راستى اش (عدالتش) دعایش مستجاب شد.» شاید این داستان براى تأكید بر ارزش دعا و اعمال و مناسك مذهبى ساخته شده بود اما در مجموع نگاهى كلى به این داستان استوره اى كه بازتاباننده ریشه هاى تنومند درختى به نام آیین زروان پرستى است، نكات فراوانى را برجسته كرده و زوایاى تاریكى را روشنایى مى بخشد. آنچه از دل این تثلیث نوظهور مى توان استنباط كرد، ولو این كه انگاره خوش بینانه اى باشد، كوشش نظریه پردازان این نحله براى نزدیك تر شدن به وحدانیت دینى و نگره یكتاپرستى است، وجود توأمان اهورامزدا و اهریمن، همدوش هم و برافراشته شدن ثنویت دینى، نیازمند رهیافت هاى تازه اى بود تا آرمان كهن ایرانى باستان در یگانه پرستى را محقق سازد.
در كنار چنین انگاره اى باید به آمیزش امید و نومیدى در بن مایه هاى داستانى زروانیسم نیز اشاره كرد. بسیارى از محققان تاریخى بر این باورند كه پدیده زروانیسم برخاسته از نومیدى و یأس و دلمردگى مزمنى است كه در بدنه فرهنگى ایران باستان ذره ذره ریشه دوانده است. فروپاشى اندیشه جهانى آرمانى در ذهن انسان مزدیسنا، اورا به این نگره تلخ رهنمون كرد كه اهورا مزدا، در واقع از اهریمن شكست خورده است، اهریمن گوى سبقت را ربوده و توانسته است بر اریكه سلطنت دنیوى تكیه زند.
اما در پس این یأس و نومیدی روزنه هایی از امیدواری نیز هویداست. زروان فرمانروایى عالم اعلى را به اهورامزدا مى سپارد، شوق به فردایى روشن را در ذهن معتقدان این آیین تقویت مى كند، گرچه شواهد تاریخى حاكى از تأثیر پررنگ تر جبریت و نومیدى نهفته در زروانیسم است كه در واقع دنیا طلبى و میل به لذت جویى از حیات مادى را كه از بن مایه هاى آیین مزداپرستى است، از صحنه حیات زدوده و به بیزارى از زندگى مى انجامد، نیم نگاهى به داستان آفرینش دو نیروى خیر و شر در آیین زروان نشان مى دهد كه میل و خواست و اختیار، به راحتى كم رنگ شده و حتى نادیده انگاشته مى شود و آنچه قضا و قدر از پیش نگاشته است، خود را به رخ مى كشد، از همین رهگذر است كه به جاى اهورا مزداى آرزو كردنى، اهریمن ظلمانى پیش مى تازد و برگ برنده را مى ستاند. آنچه به این ناامیدى فكرى دامن مى زده است، اعتقاد نداشتن به پاداش اخروى است كه خود از عقیده مادى گرایانه زروانیسم درباره پیدایش و آفرینش جهان زاده مى شود، زروان پرستان بر این اندیشه بودند كه خداوند آفریننده جهان نیست بلكه جهان كنونى در اثر تكامل تدریجى ماده اولیه بدین شكل و صورت تراش پیدا كرده است و نیاز به خالق نداشته است، چنین اعتقادى باعث شد به راحتى اندیشه بهشت و دوزخ و پاداش و كیفر به دست فراموشى سپرده شود]2[ و در نتیجه روح خمودگى و نومیدى در كالبد جامعه زروانى بدمد. چنین باورى نسبت به فردایى مبهم ( كه البته در تناقض با كنه داستان و استوره زروان، چنانكه در بالا اشاره كردیم، مى باشد ) در اشعار فردوسى هم بازتاب یافته است:

گر ایوان ما سر به كیوان برست / از آن بهره ما یكى چادرست
چو پوشند بر روى ما خون و خاك / همه جاى بیم است تیمار و باك
تر و خشك یكسان همى بدرود / و گر لابه سارى سخن نشنود
دروگر زمانست و ما چون گیا / همانش نبیره همانش نیا
جهان را چنین است ساز و نهاد / كه جز مرگ را كس زمادر نزاد
از این درآید بدان بگذرد / زمانه بر او دم همى بشمرد

هینلز در اثر خود به این ابیات اشاره كرده و آنها را در گره اى ناگسستنى با نگره هاى آیین زروانیسم تعبیر مى كند. در «شكند گمانیك ویچار»، از متون منسوب به زرتشتیان، مى خوانیم: «آنها این طور مى اندیشند كه این جهان با تغییراتش، نظم و ترتیب و اجزا و واحد هاى متشكله آن تضاد یك واحد با دیگرى، تداخل و امتزاج یكى با دیگرى، همه و همه از اصل بیكرانه نشات مى گیرد ... و بعد آن كه پرهیزگارى بدون پاداش مى ماند و گناه بدون پادافراه، بهشت و دوزخ دیگر وجود نداشته و صواب و گناهى در كار نیست و بعد آن كه پدیده ها فقط مادى هستند و معنویت وجود ندارد».
از سوى دیگر دو جنسه بودن زروان، نشانگر و بازتابى از ساخت پدرسالارانه عصر و زمانه اى است كه این باور در آن متولد شده است. گرچه در صحت چنین باورى باید تردید كرد، چنانكه مهرداد بهار معتقد است: «زروان در اغلب روایات داراى همسر است.» پرفسور كریستن سن در همین زمینه مى نویسد: «در افسانه هاى عامیانه عهد باستان، زروان را موجودى نر- ماده تصور كرده اند ولى در روایت تازه ترى آمده است كه زروان زنى داشت «خوشیزك» نام كه نیبرگ آن را مصغر كلمه خوش مى داند به معنى زیبا یا خوب.» (ایران در زمان ساسانیان - صفحه ۲۲۳)
این نبودن زن در داستان زروان مى تواند نشانگر نگاه منفى این آیین نسبت به زن هم باشد؛ جالب اینجاست كه زنان معمولاً در مراسم عبادى زروان پرستى شركت ندارند.

زروانیسم و ساسانیان
اما زروانیسم چگونه قدرت گرفت؟ زنر، نگارنده اثر ارزشمند زروان، ضمن بازتاباندن اصل متنى از زمان جلوس اردشیر اول بر تخت نشان مى دهد كه دین زردشتى در حال اضمحلال تدریجى در این مقطع زمانى بوده است؛ قدرتمندى بى سابقه روحانى همچون تنسر در این زمان، خود مهر تأییدى بر این باورست چرا كه اوضاع نابسامان دینى و عقیدتى ایجاب مى كرده است كه روحانى مقتدرى مدیریت مذهبى جامعه را بر عهده گرفته و كاستى ها را بزداید؛ در دینكرد درباره او مى خوانیم:
"نه اغتشاش، نه دیو پرستى و نه افترا و تهمت از ولایات ریشه كن نشد مگر آن زمان كه مردم او را به عنوان موبد، رهبر روحانى پذیرا گشتند، یعنى تنسر راست كار مقدس و زبان آور." با پى بردن به اهمیت و جدیت نظام روحانیت در اشاعه مذهب رسمى واحد و آرمان یكپارچگى عقیدتى جامعه، باید در اپوزیسیون بودن زروانیسم تردید روا داریم چرا كه در غیر این صورت روحانیت حاكم با قدرت و تحكم برخورد محكمى با این اندیشه نوخاسته مى كرد؛ برخوردى درست و به جا همچون مقابله اى كه با آیین هاى ضد مركزیت شاهنشاهی عصر ساسانى، یعنى مانویت و مزدكیت در اوراق تاریخ ثبت شده است؛ مانى و مزدك هر دو بر چوبه دار آویخته شدند و پیروانشان از دم تیغ گذشتند، اما چنین اتفاقى در مورد آیین زروان پرستى رخ نداد؛ حتى همان گونه كه قبلاً گفتیم سایه روشنى از برخى باور هاى تازه این مكتب در میان كتب مزداپرستى هم رسوخ كرد گرچه تنها یك بار (و در كتاب نهم دینكرد) به اصل استوره اشاره شده است اما اشارات پراكنده و در لفافه متعددى به زمان بیكران و كرانه مند كه منظور همان زروان است، شده است.
اما درباره سرنوشت زروان باید گفت این خدایگان بزرگ كم كم دچار استحاله شده و از منظومه عقیدتى مزداپرستى خارج شد اما نشانه هاى خود را به عناصر پایدار این دیانت سپرد از جمله القابش به بهرام زرتشتى منتقل شد (البته این نظریه كه ابتدا از سوى نیبرگ مطرح شده بود بعد ها اصالت خود را از دست داد و حتى از سوى واضع خود هم به دست فراموشى سپرده شد). این القاب عبارت بودند از: «كسى كه نیرو مى دهد»، «كسى كه نو مى سازد» و «كسى كه پیر مى كند». پیداست كه این القاب همه به زمان باز مى گردند، پس زروانیسم خود را در دل معتقدات راست كیشى زرتشتى گرى گنجانیده و به حیات سایه وار خود ادامه داد اما آیا فرجام جالبى كه مهرداد بهار براى زروانیسم ترسیم مى كند، واقعیتى تاریخى است و یا صرفاً زاده اندیشه اى بلند پروازانه؟
بهار مى نویسد: «این رشته عقاید زروانى طبعاً با تحولات بسیار به عصر اسلامى مى رسد و به گمان نگارنده به صورت آیین فتوت خود را در درون اسلام جاى مى دهد. در این آیین پهلوانان، عیاران و گروهى از عارفان جاى داشتند. هرچند امروزه كیفیات عقیدتى زروانى به كلى فراموش شده، ولى به گمان نگارنده، زورخانه ها و آیین هاى پهلوانى در آنها بازمانده این آیین زروانى - مهرى است.» (ادیان آسیایى – صفحه ۷۳)

پی نوشت:
1-     ردپاى زروان را در متون اوستایى مى توان پیدا كرد. در «وندیداد»، زروان به عنوان آفریننده چینود پل یا همان پل صراط معرفى مى شود. این ردپا در آثار متأخر زرتشتى به ویژه در بندهشن و گزیده هاى زادسپرم پررنگ تر مى شود.
2-     در برخى موارد و به ويژه در دينكرد افرادى كه چنين به پاداش و پادافراه معتقد نبوده اند پرستندگان ديوان معرفى مى شوند.

یاری نامه:
عطایی فرد، امید – نبرد خدایان (جنگ های کیهانی در نوشته های کهن ایرانی) – نشر عطایی
فردوسی بزرگ - شاهنامه
بهار، مهرداد – ادیان آسیایی – نشر چشمه
زنر، آر. سی – زروان – نشر فکر روز
هینلز، جان – شناخت اساتیر ایران – نشر چشمه
سن، کریستین – ایران در زمان ساسانیان – نشر صدای معاصر
زنر، آر. سی - زروان یا آن معمای زرتشتی گری – نشر چشمه

رضی، هاشم – حکمت خسروانی – نشر بهجت

۱۹ مرداد ۱۳۹۲

آیین مهر و نمادهای آن (بخش دوم)

در بحث پیشین كوشیدیم تا پیشینه های آیین و فرهنگ مهر را نشان بدهیم و گفته شد كه بخشی گسترده از زیرساخت و بنیاد فرهنگ ایرانی، در همه دوره ها، بنیادها و نهادهای مهری بوده است و چونانِ نمونه عرضه داشتم كه به ویژه در دبستان های نهانگرایی، در آیینهای درویشی، در فرهنگ ایران نشانه ها و یادگارهایی بسیار از باورها و رسم و راه های مهری بازمانده است كه یكی از آنها ستایشی است كه سخنوران عارف از باده كرده اند و آن را نشانه بی خویشتنی و سرمستی عارفانه شمرده اند. دو دیگر واژگانی چون خورابات، پیر مغان، مِی مغانه و از اینگونه است كه در ادب عارفانه ما فراوان به كار گرفته شده است. حتی ستایش «شمس» در سروده های رازآمیز و نمادین پیر جان آگاه و رازآشنای بلخ، مولوی و آن شور و شیفتگی شگرفی كه مولانا همواره به شمس دارد، با آیین ستایش مهر در پیوند است. در بحث پیشین گفته شد كه سرنوشت و سرگذشت جان ها كه از بن مایه های باورشناختی در بسیاری از آیین هاست سرانجام به آیین مهر برمی گردد، به آن شیوه ای كه ما در اندیشه های عارفانه آن را بازمی یابیم. عارفان ما از دو «قوس» یاد كرده اند: «قوس نزولی» و «قوس صعودی»؛ و خواسته اند آغاز و انجام جان ها را بدین گونه بازنمایند. ما روزگاری از «جهان پیوند با دوست»، از جهان برین كه – گفته شد ایرانیان كهن آن را گروثمان مینامیده اند– فرو افتاده ایم به گیتی، به مغاك خاك؛ این قوس نزولی است كه مهرپرستان روم آن را «كاتاباز» می خوانده اند. بر مهرپرست بایسته است اگر شور رسیدن به آغاز را در دل داشته باشد، اگر خار خاری در جان او باشد برای بازگشت به بنیاد كه این سیر نزولی را به سیر صعودی بدل كند بازگردد دیگر بار به «خانه سرود»؛ به آسمان برین، به گروثمان؛ بتواند سربلند، بی گزند از پل چینوت بگذرد، این بازگشت به آغاز است، آنچنان كه نیاكان ما باور داشته اند. این بازگشت را مهرپرستان كهن «آناباز» می خوانده اند. پیشتر گفته شد كه چون جانی كه از گروثمان فرو می افتد و به زمین می آید بر بنیاد باورهای مهری، هفت بار آلوده شده است با مرگ در تن است و در پی آن، زندگی به جان خواهد آمد – همان است كه عارفان آن را «فناء في الله» و «بقاء بالله» گفته اند. مهرپرستی كه از این زینه می گذشته زندگانی تازه ای می یافته است، نامی دیگر بر او می نهاده اند تا سرانجام می رسیده است به زینه هفتمین كه زینه «پیر» است یا «پدر». نیز گفته شد از دید زبانشناسی می توان گمان برد كه این هر دو واژه یكی باشد.
ما می دانیم كه روزگاری آیین مهر به شیوه ای كه هنوز به راستی روشن نیست از ایران– از ایران اشكانی– یا– چنانكه كسانی گمان می برند– سده ها پیش از آن به باختر زمین رفته است و چندی در امپراتوری روم آیین مهر، آیین همگانی، آیین رسمی بوده است و زمانی كه آیین ترسایی در روم اندك اندك می گسترد بزرگترین هماوردی كه در برابر خود می یابد آیین مهرپرستی بوده است. هرچند كه در برون، این آیین از میان می رود، اما در دل آیین ترسایی همچنان پاییده است. بسیاری از بنیادهای باورشناختی، بسیاری از نهادهایی كه ما امروزه در آیین و فرهنگ ترسایان می یابیم از آیین و فرهنگ مهر گرفته شده است و من به چند نمونه در نشان دادن پیوند در میان این دو فرهنگ بسنده می كنم.
می دانیم كه روز سپند و آیینی در نزد ترسایان روز یكشنبه است. سان (Sun) به معنی خورشید و دی (Day) به معنی روز است. در زبان آلمانی این روز سپند «زون تاگ» (Sunnag) خوانده می شود كه (Die Sonne) به معنی خورشید است و (Deztag) به معنی روز. در زبان فرانسه، روز یكشنبه «دی مانش» (Dimanche) خوانده می شود. هرچند كه «دی مانش» همچون «سان دِی» و «زون تاگ» پیشینه مهری خود را نشان نمی دهد، اما می توان گمان برد كه واژه «دی» در «دی مانش» با واژه «دِی» در زبان پارسی و در زبان های ایرانی كه از «دَئِوَ» (Daeva) اوستایی به یادگار مانده است و در ریشه به معنی دین، وجدان و خداست، پیوندی دارد. دی مانش در ریشه لاتین آن به معنی «روز خداوندگار» و «روز سرور» است. چرا ترسایان روز سپند و ارجمند و آیینی خود را روز خورشید خوانده اند؟ چه پیوندی در میانه عیسی و خورشید هست؟ پیوندی نیست جز اینکه این روز سپند در نزد مهریان باستان بوده است.
به نوشته مهرشناسان باختر زمین زادروز عیسی كه ترسایان گرامی می دارند به راستی زادروز مهر بوده است. زمانی كه آیین ترسایی در روم گسترد، كشیشان هرچه كوشیدند یادمان های مهری را از دل و یاد نوترسایان بزدایند در این كار كامیاب نشدند. زادروز مهر را ترسایانی كه روزگاری مهرپرست بوده اند گرامی می داشته اند. پس ناچار شدند كه زادن مهر و مسیح را در یك روز جشن بگیرند. این همانندی و پیوند از آنجا مانده است.
آیین تعمید در نزد ترسایان كه ما می دانیم به ویژه در نزد كاتولیك ها از آیین های بنیادین و رازآمیز است و آن نیز ریشه مهری دارد. مهرپرستان كهن به آب و گاه به آتش تعمید می داده اند؛ یادگاری از تعمید به آتش در داستان سیاوش، در نامه ورجاوند و بی مانند استاد توس، شاهنامه فردوسی بزرگ مانده است. آب از پالایندگان است، اما پاره ای از آلایشها را آب نمی پالاید، آن آلایشها را باید به آتش زدود و به آتش پالود. آزمون «ور»، «ور گرم»، در فرهنگ ایران باستان كه گذشتن از آتش بوده است به شیوه ای با این گونه از تعمید در نزد مهریان كهن در پیوند است.
نگاره و نماد رازآمیز آیین ترسایی كه چلیپاست (+) همچنان از آیین مهر برگرفته شده است. ما در نگاره های مهری به این نماد رازآمیز بازمی خوریم. گمان ما بر این است كه چلیپا نشانه ای است از گردونه خورشید - از آن گردونه ای كه مهر در آن روان های پالوده و پیراسته را به سوی گروثمان راه می نموده است.
بنا به سخنی، عیسی در آغل گوسفندان زاده شد، روایتی هم هست كه در غاری زاده شد. پیوند عیسی با غار نیز پیشینه ای مهری دارد. مهرپرستان باستانی مهرابه های خود را، در دل اشكفت ها می ساخته اند و غار در آیین مهری نماد جهان بوده است. غارهایی در گوشه و كنار جهان یافت شده است كه بر آسمان غار نشانه هایی از ازدواج برج و هفت اختر نگاشته شده است. غار را نماد جهان خاكی می گرفته اند و آسمانه آن را نشانه آسمان. در شاهنامه هم زمانی كه فردوسی بزرگ از رده های اجتماعی، از آن چهار گروه یاد می كند زمانی كه از پیشوایان دین یعنی «آذربانان» سخن می رود جایگاه آنان را كوه می داند و در زبان پارسی واژه «كهبد» برابر است با پارسا، پرهیزگار، مرد دین، مرد كوهی.
من چونان نمونه ای از پیوند در میانه آیین مهر و آیین ترسایی این چند نكته را عرضه داشتم. نمونه ای دیگر را كه به ویژه در ادب پارسی فراوان از آن یاد شده است را بررسی می کنیم. در شعر پارسی بارها ما به پیوندی كه در میانه عیسی و خورشید است بازمی خوریم. خورشیدْپایه، چرخ خورشید، آسمان چهارم است. آسمان چهارم خانه عیسی هم هست. بر بنیاد افسانه ای، عیسی را زمانی كه به آسمان می رفت بازجستند. در آسمان چهارم، سوزنی با او همراه یافتند و چون به اندازه سوزنی، به گیتی وابسته مانده بود او را در آسمان چهارم نگاه داشتند. چرا در میانه همه آسمان هایی كه عیسی می توانست در آنها از فرا رفتن بماند آسمان چهارم برگزیده شده است؟ برای اینكه آسمان چهارم خانه خورشید است و گذر عیسی در آسمان ها خود از یادگارهای مهری است. به ویژه در سروده های خاقانی و حافظ این اندیشه فراوان دیده می شود:
گر روی پاك و مجرد چو مسیحا به فلك /  از فروغ تو به خورشید رسید صد پرتو

در نوشته های ترسایی در باختر زمین نشانی از این داستان نیست و این بیشتر بازمی گردد به آیین ترسایی در خاور، به مسیحیت شرقی. یكی از رده های پیشوایی در آیین ترسایی، آنچنان كه در خاور بوده است رده ای است كه آن را «شمّاس» می خوانند (بطریق و مطران و جاثلیق و قسّیس سرانجام می رسد به شمّاس). شمّاس فروترین رده پیشوایی است. چرا این رده از پیشوایی در نزد ترسایان شمّاس خوانده شده است؟ شمّاس از «شمس» گرفته شده است و شمس نامی است برای خورشید؛ یا آنچنان كه استاد روانشاد ملك الشعرای بهار گمان زده است واژه «خرابات»، كه به ویژه در ادب نهانگرایانه و عارفانه فراوان به كار برده شده است ساخت دگرگون شده ای از واژه «خورآباد» است.
در گرانمایگی و والایی فرهنگ ایران همین بس كه یكی از آیین های ایرانی در روزگار اشكانی و چه بسا بسیار قبل تر از ایران به روم رفته است و در اندك زمانی آیین رسمی رومیان گردیده است و اثری اینچنین ژرف و شگرف بر فرهنگ باختر زمین نهاده است. ایرانشناسان می گویند كه آیین مهر را «گیان» و سربازانی گریزان كه از ایران و از آسیای كهن به روم می رفتند با خود بدان سامان برده اند. این آیین تا بدان پایه با فرهنگ رومیان پیوند می گیرد كه در كمتر سرزمینی از قلمرو امپراتوری روم كه مهرابه ای یا یادگاری، نشانه ای و سنگ نگاشته ای مهری در آن یافت نشود. روزگاری معبدی در واتیكان را كاویدند، در دل این معبد مهرابه ای یافته شد. سپندترین جایگاه در روم جایی بوده است كه آن را «كاپیتول» می خوانده اند و پرستشگاه ژوپیتر در آنجا برافراشته شده بوده است. چندی پیش زمانی كه این پرستشگاه را می كاویده اند در دل آن به نگاره ای مهری رسیده اند، آن نگاره سنتی و نمادینی كه در اروپا فراوان دیده می شود، «مهرِ گاو اوژن»– جوان برازنده و برومندی كه بر گاوی نشسته است و سر گاو را فراگرفته است و با دشنه ای به ران گاو پی می كند. این نگاره یكی از رازآمیزترین نمادهای مهری است: مهر با كشتن گاو «مینو» را از چنگ «گیتی» و جان را از بند تن می رهاند. بدانسان كه پیشتر گفته شد گاو نماد آفرینش پست و جهان آبی و خاكی است. شگفت اینجاست كه در كنار این نگاره مهری به خط لاتین واژه «سَبَزیوس» نوشته شده بوده است. یكی از ایرانشناسان اروپایی كه در آیین مهر كند و كاوی بسیار كرده است، «فلیكس لاژار»، این واژه را با ریشه واژه «سبز» در زبان پارسی بی پیوند نمی داند. این همه مایه شگفتی است، نیز مایه نازش است.

این همه را با فرزندان این سرزمین سپند می باید در میان نهاد تا آنها بدانند كه بر چه گنج گرانی نشسته اند بی آنكه به ارزش این گنج آنچنانكه باید پی برده باشند. بی گمان یكی از بزرگترین آبشخورهای فرهنگ جهانی فرهنگ ایران بوده است و می توان گفت ایرانیان بیش از آنچه كه از دیگران ستانده اند به آنها داده اند. من از غار در فرهنگ مهری یاد كردم. آن تمثیل پرآوازه افلاتون را علاقه مندان به عرفان و فلسفه شنیده اند. تمثیل غار و آن مردی كه در دهانه غار به زنجیر كشیده شده است (غار افلاتونی). به گمان بسیار، این تمثیل را افلاتون از مهرپرستان گرفته است چه آنكه افلاتون اندیشمندی است كه با ایران و با آیین مهر پیوند بسیاری دارد؛ او زمانی داوری كرده بود كه پیراسته ترین آیین ها، «آیین مغان» است.

۷ مرداد ۱۳۹۲

آیین مهر و نمادهای آن (بخش نخست)

از دیدی میتوان گفت كه زیرساخت و زمینه بنیادین فرهنگ ایرانی را در همه دوره ها، آیین و فرهنگ مهری ساخته است و هر چه بیشتر در این زمینه بكاویم و پژوهش کنیم بیشتر در این باور استواری می یابیم. فرهنگ ایران باستان به گستردگی در چیرگی بنیادها و ارزش های ایران مهری است. در فرهنگ ایران پس از اسلام نیز نشانه های بسیار از آیین مهر را باز می توانیم یافت، به ویژه در دبستان های (مکاتب) نهان گرایی و آیین های درویشی. من به كوتاهی به یكی از این زمینه ها اشاره می كنم.
ما می دانیم كه ادب عارفانه ما آكنده از ستایش «باده» است؛ ستایش باده در این گونه از ادب تا بدانجاست كه عارفان ما خود را «باده پرست» خوانده اند؛ تو گویی كه كیش آنها كیش ستایش باده بوده است. چرا فرزانگان خداشناس، خدای مردانی بزرگ چون مولوی، عطار و سنایی، آن همه به شور و شیفتگی در ستایش باده سخن گفته اند و در زبان رمزآلود خود باده را، به شیوه های نمادین، نشان لحظه های بی خویشتنی و پیوند با خداوند شمرده اند؟ بدان سان كه باده پرستی، در اندیشه های عارفانه، كمابیش برابر می افتد با خداپرستی؛ بی گمان خاستگاه این اندیشه، فرهنگ باستان ایران است.
اگر ما در درازنای تاریخ پژوهش کنیم می بینیم كه این سنت، این بنیاد باورشناختی، مرده ریگی است كه از مهریان باستان به یادگار مانده است. همین ارزش فرهنگی از آیین مهر روزگاری به باختر زمین و به فرهنگ مسیحی راه برده است؛ و مایه شگفتی نیست اگر ما می بینیم كه در نزد مسیحیان هم، باده ارزش رازآمیز و آیینی دارد و سپند و ارجمند است؛ تا بدانجا كه مسیحیان باده را خجسته می دارند و تبرك می كنند؛ و از زبان عیسی بازمی گویند كه روزگاری گفته است: «باده خون من است»؛ و آن آیینی كه در نزد مسیحیان به ویژه كاتولیك ها بس گرامی است و در شمار آیین های رازآمیز است، آیین «نان و نبید» خوانده می شود، به گمان من، برگرفته از فرهنگ ایرانی و بنیادهای مهری است. در نزد مزدیسنان، نان نیز ارزش رازآمیز و نمادین دارد؛ بسیاری از ما اگر در رهگذر به پاره نانی برسیم آن را از زمین برمی گیریم و در جایی می نهیم كه لگدمال گذرندگان نشود. این نكته را من نمونه وار عرض كردم كه نشان بدهم چگونه بر آن سرم كه بخشی از زیرساخت فرهنگ ایرانی را ارزش های مهری همواره «مِی» ساخته است.
درباره آیین مهر– به دریغ می باید گفت– ما در ایران، آگاهی های بسیاری نداریم. اگر بخواهیم آنچه را كه درباره این آیین رازآمیز و نهانگرایانه در ایران نوشته شده است برشماریم شاید به ده اثر نرسد؛ گذشته از پاره های جستارها كه در ماهنامه ها به چاپ رسیده است، اگر كتابی در این زمینه از چاپ درآمده، بیشتر برگردانده از زبان های بیگانه است. آنچه كه ما امروز درباره مهرپرستی و مهریان كهن می دانیم بیشتر برخاسته از پژوهش هایی است كه ایرانشناسان كرده اند و آشكار داشته اند كه چگونه آیین مهر روزگاری از ایران به باختر زمین می رود و دفتر تازه ای را در فرهنگ رومیان می گشاید. تا بدانجا كه آیین رسمی، آیین چیره در امپراتوری روم، آیین مهرپرستی می شود و تنی چند از امپراتوران روم به این آیین می گروند؛ از آن میان «ژولین» كه مهر را پدر خود می خواند. زمانی كه آیین مسیحی در قلمرو امپراتوری روم درمی گسترد، بزرگترین هماوردی كه در برابر خود می یابد آیین مهری بوده است. این سخن از فرهنگ شناس و فرزانه بزرگ فرانسوی «ارنست رنان»، جای درنگ بسیار دارد. «رنان» روزگاری گفته است كه: «اگر به هر شیوه ای آیین مسیحی در گسترش خود به بندی و به بن بستی می رسید، امروز همه سرزمین های مسیحی كیش، مهرپرست می بودند.» این سخنی است كه رنان گفته است، از سر شور و شگفتی به فرهنگ ایران نیز این را نگفته است، به راستی چنین است. من به كوتاهی، یكی از بنیادهای باورشناختی را در آیین مهر می کاوم و آن آرمانی است كه عارفان مسلمان آن را «فناء في الله» خوانده اند. برای عزیزانی كه با فرهنگ درویشی آشنا هستند «فناء في الله» سخن بیگانه ای نیست. هر عارف پاكدلی می كوشد كه سرانجام به آنچنان توانی در روان خود برسد كه در خداوند رنگ ببازد و آن «من جزئی» را، آن «من جداكننده» را، در خداوند كه گاه از او با نام «هو» یا «او» یاد می كنند از میان بردارد. عارفان خود در این باره تمثیلی می آورند؛ می گویند كه: این رنگ باختگی در خداوند، خداگونه شدن و فنای در او، چنان است كه قطره ای كه سرانجام به دریا بپیوندد و با دریا یكی شود. آرمان عارف این است كه از تنگنای تن و از مرزهای «من» برهد، خود را ببازد، آنچنان كه سایه ها در فروغ خورشید خود را می بازند. اگر سایه هست، برای آن هست كه در میانه، دیواری هست. عارفان می گویند كه اگر دیوارها را فرو بریزیم؛ اگر آن پرده هایی كه در میانه ما و خداوند حائلی شده است از هم دریده شود؛ هستی ما، كه هستی نمودی و هستی سایه ای است، در خورشید حقیقت رنگ خواهد باخت. نمونه ای بیاورم كه این اندیشه روشن تر بشود: خورشید در آنجا می تابد، هنگام روز، اما در اینجا، سایه ای هست. این سایه از آنجاست كه دیواری ما را از خورشید جدا كرده است. این سایه از آن دیوار برآمده است. اگر آن دیوار را فرو بریزیم سایه ای نمی ماند. عارفان می گویند كه هر هستی جز خداوند مگر «نمود» نیست؛ این هستی، سایه ای است از او و این سایه از آنجا پدید آمده است كه در میانه این هستی پندارین و دروغین، این «نیستی هستین ما» و خداوند كه هستی یگانه است، دیواری برآمده است. به هر روی آنچه كه عارفان آن را «فناء في الله» می خوانند، یا به شیوه ای «مرگ در زندگی» می گویند، چنین آرمانی است. گمان من این است كه این باور، این اندیشه كه مغز همه دبستان های درویشی و نهانگرایی است در فرهنگ ایران، برگرفته از آیین مهری است.
آیین مهر از آیین هایی است كه در پیوند با آیین های باستانی كه بنیاد آنها بر ستایش خورشید نهاده شده بوده است و ما یادگارهایی از این آیین را در فرهنگ های گوناگون آریایی می بینیم. كمابیش در هزاره دوازدهم پیش از زایش مسیح، تیره هایی از آرین ها از «ائیرنه وئجه» یا «ایران ویچ»، كه به معنی زادگاه تخمه آریایی است، كوچیدند. بازتابی از این كوچ بزرگ را ما در استوره های كهن به ویژه در وندیداد بازمی یابیم. آنجا سخن از سرمای سیاه و استخوان سوزی است كه دیوی به نام «ملكوشان» یا «مهركوشان» برمی انگیزد. جمشید دژی استوار می سازد– كه در متن های پهلوی از آن به نام «وَرجَمكرد» یاد شده است– و از گیاهان، جانداران، آدمیان پاره ها و جفت هایی را برمی گیرد كه از گزند این سرمای كشنده بر كنار بمانند. باز چنین می گوید كه جمشید سه بار به یاری نگین جادویی و رازآمیز خویش سرزمین های خود را می گسترد. از دید استوره شناسی می توان گفت كه سه بار در روزگاری باستانی، كه به نام جمشید در استوره های ما نشان داده شده است، آریاییان به كوچی بزرگ دست زده اند؛ درودی به خورشید گفته اند، به سوی نیمروز و سرزمین های گرم تاخته اند. دسته ای از آنان به اروپا می روند. گروهی از آنان به وادی گنگ می روند كه هندوانند و گروهی دیگر– آنچنانكه پاره ای از پژوهندگان پنداشته اند– در «میان رودان» (بین النهرین) جای می گیرند. از آنجاست كه ما در میانه این فرهنگ پیوندهای بسیاری می بینیم و ارزش های مهری را در این هر سه فرهنگ می توان بازیافت.
به هر روی، می دانیم كه مهر در شمار ایزدان بزرگ در فرهنگ مزدیسنی است و در آغاز، آنچنان كه از «مهریشت» برمی آید، مهر با خورشید یكی نبوده است، اما اندك اندك مهر و خورشید به هم می پیوندند. مهریان بر این باور بوده اند كه روان ها روزگاری در بهشت آسمانی، در جایگاهی برین كه «گروثمان» خوانده می شده است، در «خانه سرود» به سر می برده اند. روان های پاك و تابناك، فریفته رنگ ها و گیرایی های جهان خاكی می شوند و از آن جایگاه برین، پستی می گیرند اما به یكباره از آسمان به زمین و از جهان جان ها به جهان تن فرو نمی افتند. این پستی، اندك اندك انجام می گیرد. نخست از گروثمان كه آسمان برترین است پستی را می آغازند. از هفت آسمان می گذرند و در هر كدام از این هفت آسمان كه از آنِ «هفتان بوخت» یا اختران هفتگانه است، اندكی می آلایند تا سرانجام می رسند به زمین؛ و آماده می شوند كه با تن پیوند بگیرند. این جان های آواره، این جان های جدا شده از آغاز و بنیاد خویش، جان هایی سرگشته اند؛ جان هایی هستند كه آگاهانه یا ناآگاهانه، در پی خار خاری ناشناخته در درون خود می كوشند كه بازگردند به آغاز؛ می كوشند كه بازگردند به گروثمان؛ می كوشند كه از آلایش برهند. اما این كار به آسانی انجام نمی گیرد. هفت بار جان ها آلوده شده اند؛ پس هفت بار باید بپالایند. از آنجاست كه در باورشناسی مهری از هفت «زینه» یا از هفت آزمون بزرگ و دشوار سخن می رود و كسی كه به آیین رازوارانه مهر می گرود می باید كه این هفت آزمون بزرگ را از سربگذراند؛ اگر توانست از این هفت زینه بگذرد شایستگی بازگشت به گروثمان را خواهد یافت و از پل «چینوَت» خواهد گذشت. كسی می تواند از این پل بگذرد كه پالوده شده باشد. تا زمانی كه جان پالوده نشده است از این پل نخواهد گذشت و دیگر بار در دوزخ خواهد افتاد. دوزخ در چشم مهریان كهن جز گیتی و جهان خاك نیست. جانی كه نرهد، در دوزخ می افتد؛ جانی كه پالوده شد از این پل، سرافراز، بی گزند می گذرد؛ و سرانجام، می رسد به گروثمان؛ و ما می دانیم كه یك سوی پل چینوت بر فراز البرز كوه نهاده است؛ و البرزكوه در اندیشه های باستانی، كوهی نمادین و آیینی است و همان ارجی را برای ما ایرانیان دارد كه المپ برای یونانیان. گروثمان را نیاكان ما بر فراز البرز كوه می دانسته اند. بیهوده نیست كه روان «ارداویراف»، آن موبد زرتشتی كه به مینو می رفت، در خواب، به جایی رسید كه هفت پله در برابر او بود و سرانجام از این هفت پله فرا رفت تا به گروثمان، به جایگاه پاكان و نیكان، فرارسید و با زرتشت در آنجا دیداری داشت. اگر بخواهم چگونگی هر كدام از این زینه های مهری را بگویم و در آن بكاوم، سخن به درازا خواهد كشید. پس تنها آن بخشی را بررسی می كنم كه به «فناء في الله» می رسد. مهرپرست، در یكی از این زینه ها، در یكی از این هفت زینه یا مرحله كه گاهی تا دوازده زینه گسترده شده است (یكی از زینه ها گاهی به سه زینه درونی بخش می شود)، به زینه ای می رسد كه خورشید نام دارد و مهرپرست برای اینكه به این زینه برسد، نخست باید به مرگی نمادین، نمایشی، تن در دهد. این نكته را نیز بی فزایم كه مهریان بر این باور بوده اند كه روان ها، پس از فرود آمدن از گروثمان، سرانجام از دروازه ماه می گذرند و به جهان خاكی می آیند و اگر بخواهند دوباره به گروثمان بازگردند باید از دروازه خورشید بگذرند. افلاتون دروازه نخستین را «دروازه مردمان» خوانده است و دروازه دومین را «دروازه خدایان». از دید «نمادشناسی استوره»، ماه با گیتی، با نیروهای كارپذیر در پیوند است و خورشید نماد «مینو» است، نماد نیروهای كارساز است. ماه با دو رده پست هستی، كه خاك است و آب، در پیوند است؛ خورشید با آتش؛ و بیهوده نیست كه در آن بخش بندی كهن آتش را لایه چهارم می دانسته اند. نخست خاك، سپس آب، در پی آن باد و سرانجام آتش. آتش مرز میان گیتی و مینو است؛ و از آنجاست كه این باور مانده است كه پریان، فرشتگان، مینویان از آتش سرشته شده اند. همانطور که پیشتر گفتم مهرپرست زمانی كه می خواهد به رده خورشید برسد، به مرگی نمایشی تن در می دهد. درست مانند كسی كه به راستی مرده است با مهرپرست رفتار می كرده اند؛ او را در گوری نمادین می نهاده اند، آیین سوگ را برای او بر پای می داشته اند و زمانی كه از این زینه می گذشته است اندیشه بر این بوده است كه از نو زاده می شده است؛ او را انسان دیگری می دانسته اند و نام دیگری بر او می نهاده اند؛ تو گویی كه دیگر بار از مادر زاده شده است. بیهوده نیست كه عیسی گفته است كسی كه دوبار زاده نشود به مینوی آسمان راه ندارد؛ این اندیشه نیز از بنیادهای مهری برگرفته شده است. مرگ در زندگی، مرگ در نفس، فناء فی الله در اینجاست. زمانی كه مهرپرست در تن می میرد، به جان، زندگی تازه ای را آغاز می كند و از خورشید راه می برد و همچنان پیش می رود در پروردن و پالودن جان تا می رسد به واپسین زینه که در آیین مهر «پیر» خوانده می شود یا «پدر». واژه پیر و پدر از دید زبانشناسی یكی است؛ یعنی، پیر ساختی است دیگر از پدر؛ و بیهوده نیست كه عارفان دستگیر و آموزگار مینوی خود را «پیر» می خوانند. این هم پیوند دیگری است با آیین مهر؛ و باز بیهوده نیست كه پیشوای بزرگ ترسایان «پاپ» خوانده می شود. پاپ، باب، بابا همه یك واژه است؛ و بیهوده نیست كه ترسایان كشیشان را «پدر» می خوانند. این همه از آنجا مانده است. باری، این مرگ نمادین یا این مرگ در زندگی را، ما- آنچنان كه عرض كردم- در اندیشه های عارفان هم می بینیم كه از آن به «فناء في الله» یاد می كنند. اما كار با فنا به پایان نمی رسد. فناء فی الله آغازی است برای رسیدن به رده بالاتری كه «بقاء بالله» خوانده می شود. «فناء فی الله» پایانی است بر زندگی در تن و بر در بند بودن و «بقاء بالله» آغازی است برای رهایی، برای زندگی در جان. پیشتر گفته شد دروازه ای كه جان ها از آن به زمین می آیند دروازه ماه است و دروازه ای كه از آن به آسمان می روند دروازه خورشید است؛ نیز گفته شد كه ماه با آب و خاك در پیوند است، خورشید با باد و آتش. از دید «نمادشناسی استوره» گاو نماد آفرینش پست است، نشانه گیتی است، آب و خاك را بازمی تابد، و شیر نشانه آتش است. شیر با خورشید در پیوند است، گاو با ماه. آن مهرپرستی كه به زینه خورشید می رسد، پیش از آن، زینه شیر را از سر گذرانده است و در آغاز از زینه گاو گذشته است. این همه نمادین و رازآمیز است. اگر به ویرانه های بازمانده از روزگار هخامنشیان را در تخت جمشید بنگریم- كه نشانه بی چند و چونی از شكوه ایران باستان است- یكی از زیباترین و زنده ترین نگاره هایی كه بر سنگ نگاشته شده است، نگاره شیری است كه بر كپل گاوی چنگ افكنده است و چند خراش بر این كپل پدید آورده است؛ شیری كه می خواهد آن گاو را در هم بكوبد، پی كند و از پای دراندازد. آیا می توان گفت این نشانه مهرپرستی (سالکی) است كه تن را در مهراب جان برخی می كند (قربانی)؛ می كوشد كه از آفرینش پست، از گیتی، خود را برهاند تا به آفرینش برتر یا مینو برسد؛ از گاو به شیر، از ماه به خورشید؟ بیهوده نیست كه ما ماه دوم بهار، اردیبهشت را ماه گاو می خوانیم (حمل، ثور، جوزا). چرا؟ زیرا در اردیبهشت آفرینش پست در فرازنای بالیدگی و شكوه است. جهان آبی، جهان خاكی یكسره بالیده است؛ یكسره پرورده است؛ و بیهوده نیست كه امرداد، ماه دوم تابستان را ماه خورشید، ماه شیر می خوانیم (سرطان، اسد، سنبله). چرا؟ برای اینكه در آن ماه، خورشید در بیشترین چیرگی و توان خود به سر می برد. به هر روی، اگر من بخواهم این زمینه را بیش از این بكاوم، سخن به درازا خواهد كشید؛ این همه را همچون نمونه ای عرض كردم تا نشان بدهم كه بسیاری از بنیادها و نهادهای فرهنگ ایران، در هر زمان، برگرفته از بنیادهای باورشناسی مهری است. در پست بعدی به ادامه معرفی این آیین راز آمیز و نمادهای آن می پردازم.