۷ مرداد ۱۳۹۲

آیین مهر و نمادهای آن (بخش نخست)

از دیدی میتوان گفت كه زیرساخت و زمینه بنیادین فرهنگ ایرانی را در همه دوره ها، آیین و فرهنگ مهری ساخته است و هر چه بیشتر در این زمینه بكاویم و پژوهش کنیم بیشتر در این باور استواری می یابیم. فرهنگ ایران باستان به گستردگی در چیرگی بنیادها و ارزش های ایران مهری است. در فرهنگ ایران پس از اسلام نیز نشانه های بسیار از آیین مهر را باز می توانیم یافت، به ویژه در دبستان های (مکاتب) نهان گرایی و آیین های درویشی. من به كوتاهی به یكی از این زمینه ها اشاره می كنم.
ما می دانیم كه ادب عارفانه ما آكنده از ستایش «باده» است؛ ستایش باده در این گونه از ادب تا بدانجاست كه عارفان ما خود را «باده پرست» خوانده اند؛ تو گویی كه كیش آنها كیش ستایش باده بوده است. چرا فرزانگان خداشناس، خدای مردانی بزرگ چون مولوی، عطار و سنایی، آن همه به شور و شیفتگی در ستایش باده سخن گفته اند و در زبان رمزآلود خود باده را، به شیوه های نمادین، نشان لحظه های بی خویشتنی و پیوند با خداوند شمرده اند؟ بدان سان كه باده پرستی، در اندیشه های عارفانه، كمابیش برابر می افتد با خداپرستی؛ بی گمان خاستگاه این اندیشه، فرهنگ باستان ایران است.
اگر ما در درازنای تاریخ پژوهش کنیم می بینیم كه این سنت، این بنیاد باورشناختی، مرده ریگی است كه از مهریان باستان به یادگار مانده است. همین ارزش فرهنگی از آیین مهر روزگاری به باختر زمین و به فرهنگ مسیحی راه برده است؛ و مایه شگفتی نیست اگر ما می بینیم كه در نزد مسیحیان هم، باده ارزش رازآمیز و آیینی دارد و سپند و ارجمند است؛ تا بدانجا كه مسیحیان باده را خجسته می دارند و تبرك می كنند؛ و از زبان عیسی بازمی گویند كه روزگاری گفته است: «باده خون من است»؛ و آن آیینی كه در نزد مسیحیان به ویژه كاتولیك ها بس گرامی است و در شمار آیین های رازآمیز است، آیین «نان و نبید» خوانده می شود، به گمان من، برگرفته از فرهنگ ایرانی و بنیادهای مهری است. در نزد مزدیسنان، نان نیز ارزش رازآمیز و نمادین دارد؛ بسیاری از ما اگر در رهگذر به پاره نانی برسیم آن را از زمین برمی گیریم و در جایی می نهیم كه لگدمال گذرندگان نشود. این نكته را من نمونه وار عرض كردم كه نشان بدهم چگونه بر آن سرم كه بخشی از زیرساخت فرهنگ ایرانی را ارزش های مهری همواره «مِی» ساخته است.
درباره آیین مهر– به دریغ می باید گفت– ما در ایران، آگاهی های بسیاری نداریم. اگر بخواهیم آنچه را كه درباره این آیین رازآمیز و نهانگرایانه در ایران نوشته شده است برشماریم شاید به ده اثر نرسد؛ گذشته از پاره های جستارها كه در ماهنامه ها به چاپ رسیده است، اگر كتابی در این زمینه از چاپ درآمده، بیشتر برگردانده از زبان های بیگانه است. آنچه كه ما امروز درباره مهرپرستی و مهریان كهن می دانیم بیشتر برخاسته از پژوهش هایی است كه ایرانشناسان كرده اند و آشكار داشته اند كه چگونه آیین مهر روزگاری از ایران به باختر زمین می رود و دفتر تازه ای را در فرهنگ رومیان می گشاید. تا بدانجا كه آیین رسمی، آیین چیره در امپراتوری روم، آیین مهرپرستی می شود و تنی چند از امپراتوران روم به این آیین می گروند؛ از آن میان «ژولین» كه مهر را پدر خود می خواند. زمانی كه آیین مسیحی در قلمرو امپراتوری روم درمی گسترد، بزرگترین هماوردی كه در برابر خود می یابد آیین مهری بوده است. این سخن از فرهنگ شناس و فرزانه بزرگ فرانسوی «ارنست رنان»، جای درنگ بسیار دارد. «رنان» روزگاری گفته است كه: «اگر به هر شیوه ای آیین مسیحی در گسترش خود به بندی و به بن بستی می رسید، امروز همه سرزمین های مسیحی كیش، مهرپرست می بودند.» این سخنی است كه رنان گفته است، از سر شور و شگفتی به فرهنگ ایران نیز این را نگفته است، به راستی چنین است. من به كوتاهی، یكی از بنیادهای باورشناختی را در آیین مهر می کاوم و آن آرمانی است كه عارفان مسلمان آن را «فناء في الله» خوانده اند. برای عزیزانی كه با فرهنگ درویشی آشنا هستند «فناء في الله» سخن بیگانه ای نیست. هر عارف پاكدلی می كوشد كه سرانجام به آنچنان توانی در روان خود برسد كه در خداوند رنگ ببازد و آن «من جزئی» را، آن «من جداكننده» را، در خداوند كه گاه از او با نام «هو» یا «او» یاد می كنند از میان بردارد. عارفان خود در این باره تمثیلی می آورند؛ می گویند كه: این رنگ باختگی در خداوند، خداگونه شدن و فنای در او، چنان است كه قطره ای كه سرانجام به دریا بپیوندد و با دریا یكی شود. آرمان عارف این است كه از تنگنای تن و از مرزهای «من» برهد، خود را ببازد، آنچنان كه سایه ها در فروغ خورشید خود را می بازند. اگر سایه هست، برای آن هست كه در میانه، دیواری هست. عارفان می گویند كه اگر دیوارها را فرو بریزیم؛ اگر آن پرده هایی كه در میانه ما و خداوند حائلی شده است از هم دریده شود؛ هستی ما، كه هستی نمودی و هستی سایه ای است، در خورشید حقیقت رنگ خواهد باخت. نمونه ای بیاورم كه این اندیشه روشن تر بشود: خورشید در آنجا می تابد، هنگام روز، اما در اینجا، سایه ای هست. این سایه از آنجاست كه دیواری ما را از خورشید جدا كرده است. این سایه از آن دیوار برآمده است. اگر آن دیوار را فرو بریزیم سایه ای نمی ماند. عارفان می گویند كه هر هستی جز خداوند مگر «نمود» نیست؛ این هستی، سایه ای است از او و این سایه از آنجا پدید آمده است كه در میانه این هستی پندارین و دروغین، این «نیستی هستین ما» و خداوند كه هستی یگانه است، دیواری برآمده است. به هر روی آنچه كه عارفان آن را «فناء في الله» می خوانند، یا به شیوه ای «مرگ در زندگی» می گویند، چنین آرمانی است. گمان من این است كه این باور، این اندیشه كه مغز همه دبستان های درویشی و نهانگرایی است در فرهنگ ایران، برگرفته از آیین مهری است.
آیین مهر از آیین هایی است كه در پیوند با آیین های باستانی كه بنیاد آنها بر ستایش خورشید نهاده شده بوده است و ما یادگارهایی از این آیین را در فرهنگ های گوناگون آریایی می بینیم. كمابیش در هزاره دوازدهم پیش از زایش مسیح، تیره هایی از آرین ها از «ائیرنه وئجه» یا «ایران ویچ»، كه به معنی زادگاه تخمه آریایی است، كوچیدند. بازتابی از این كوچ بزرگ را ما در استوره های كهن به ویژه در وندیداد بازمی یابیم. آنجا سخن از سرمای سیاه و استخوان سوزی است كه دیوی به نام «ملكوشان» یا «مهركوشان» برمی انگیزد. جمشید دژی استوار می سازد– كه در متن های پهلوی از آن به نام «وَرجَمكرد» یاد شده است– و از گیاهان، جانداران، آدمیان پاره ها و جفت هایی را برمی گیرد كه از گزند این سرمای كشنده بر كنار بمانند. باز چنین می گوید كه جمشید سه بار به یاری نگین جادویی و رازآمیز خویش سرزمین های خود را می گسترد. از دید استوره شناسی می توان گفت كه سه بار در روزگاری باستانی، كه به نام جمشید در استوره های ما نشان داده شده است، آریاییان به كوچی بزرگ دست زده اند؛ درودی به خورشید گفته اند، به سوی نیمروز و سرزمین های گرم تاخته اند. دسته ای از آنان به اروپا می روند. گروهی از آنان به وادی گنگ می روند كه هندوانند و گروهی دیگر– آنچنانكه پاره ای از پژوهندگان پنداشته اند– در «میان رودان» (بین النهرین) جای می گیرند. از آنجاست كه ما در میانه این فرهنگ پیوندهای بسیاری می بینیم و ارزش های مهری را در این هر سه فرهنگ می توان بازیافت.
به هر روی، می دانیم كه مهر در شمار ایزدان بزرگ در فرهنگ مزدیسنی است و در آغاز، آنچنان كه از «مهریشت» برمی آید، مهر با خورشید یكی نبوده است، اما اندك اندك مهر و خورشید به هم می پیوندند. مهریان بر این باور بوده اند كه روان ها روزگاری در بهشت آسمانی، در جایگاهی برین كه «گروثمان» خوانده می شده است، در «خانه سرود» به سر می برده اند. روان های پاك و تابناك، فریفته رنگ ها و گیرایی های جهان خاكی می شوند و از آن جایگاه برین، پستی می گیرند اما به یكباره از آسمان به زمین و از جهان جان ها به جهان تن فرو نمی افتند. این پستی، اندك اندك انجام می گیرد. نخست از گروثمان كه آسمان برترین است پستی را می آغازند. از هفت آسمان می گذرند و در هر كدام از این هفت آسمان كه از آنِ «هفتان بوخت» یا اختران هفتگانه است، اندكی می آلایند تا سرانجام می رسند به زمین؛ و آماده می شوند كه با تن پیوند بگیرند. این جان های آواره، این جان های جدا شده از آغاز و بنیاد خویش، جان هایی سرگشته اند؛ جان هایی هستند كه آگاهانه یا ناآگاهانه، در پی خار خاری ناشناخته در درون خود می كوشند كه بازگردند به آغاز؛ می كوشند كه بازگردند به گروثمان؛ می كوشند كه از آلایش برهند. اما این كار به آسانی انجام نمی گیرد. هفت بار جان ها آلوده شده اند؛ پس هفت بار باید بپالایند. از آنجاست كه در باورشناسی مهری از هفت «زینه» یا از هفت آزمون بزرگ و دشوار سخن می رود و كسی كه به آیین رازوارانه مهر می گرود می باید كه این هفت آزمون بزرگ را از سربگذراند؛ اگر توانست از این هفت زینه بگذرد شایستگی بازگشت به گروثمان را خواهد یافت و از پل «چینوَت» خواهد گذشت. كسی می تواند از این پل بگذرد كه پالوده شده باشد. تا زمانی كه جان پالوده نشده است از این پل نخواهد گذشت و دیگر بار در دوزخ خواهد افتاد. دوزخ در چشم مهریان كهن جز گیتی و جهان خاك نیست. جانی كه نرهد، در دوزخ می افتد؛ جانی كه پالوده شد از این پل، سرافراز، بی گزند می گذرد؛ و سرانجام، می رسد به گروثمان؛ و ما می دانیم كه یك سوی پل چینوت بر فراز البرز كوه نهاده است؛ و البرزكوه در اندیشه های باستانی، كوهی نمادین و آیینی است و همان ارجی را برای ما ایرانیان دارد كه المپ برای یونانیان. گروثمان را نیاكان ما بر فراز البرز كوه می دانسته اند. بیهوده نیست كه روان «ارداویراف»، آن موبد زرتشتی كه به مینو می رفت، در خواب، به جایی رسید كه هفت پله در برابر او بود و سرانجام از این هفت پله فرا رفت تا به گروثمان، به جایگاه پاكان و نیكان، فرارسید و با زرتشت در آنجا دیداری داشت. اگر بخواهم چگونگی هر كدام از این زینه های مهری را بگویم و در آن بكاوم، سخن به درازا خواهد كشید. پس تنها آن بخشی را بررسی می كنم كه به «فناء في الله» می رسد. مهرپرست، در یكی از این زینه ها، در یكی از این هفت زینه یا مرحله كه گاهی تا دوازده زینه گسترده شده است (یكی از زینه ها گاهی به سه زینه درونی بخش می شود)، به زینه ای می رسد كه خورشید نام دارد و مهرپرست برای اینكه به این زینه برسد، نخست باید به مرگی نمادین، نمایشی، تن در دهد. این نكته را نیز بی فزایم كه مهریان بر این باور بوده اند كه روان ها، پس از فرود آمدن از گروثمان، سرانجام از دروازه ماه می گذرند و به جهان خاكی می آیند و اگر بخواهند دوباره به گروثمان بازگردند باید از دروازه خورشید بگذرند. افلاتون دروازه نخستین را «دروازه مردمان» خوانده است و دروازه دومین را «دروازه خدایان». از دید «نمادشناسی استوره»، ماه با گیتی، با نیروهای كارپذیر در پیوند است و خورشید نماد «مینو» است، نماد نیروهای كارساز است. ماه با دو رده پست هستی، كه خاك است و آب، در پیوند است؛ خورشید با آتش؛ و بیهوده نیست كه در آن بخش بندی كهن آتش را لایه چهارم می دانسته اند. نخست خاك، سپس آب، در پی آن باد و سرانجام آتش. آتش مرز میان گیتی و مینو است؛ و از آنجاست كه این باور مانده است كه پریان، فرشتگان، مینویان از آتش سرشته شده اند. همانطور که پیشتر گفتم مهرپرست زمانی كه می خواهد به رده خورشید برسد، به مرگی نمایشی تن در می دهد. درست مانند كسی كه به راستی مرده است با مهرپرست رفتار می كرده اند؛ او را در گوری نمادین می نهاده اند، آیین سوگ را برای او بر پای می داشته اند و زمانی كه از این زینه می گذشته است اندیشه بر این بوده است كه از نو زاده می شده است؛ او را انسان دیگری می دانسته اند و نام دیگری بر او می نهاده اند؛ تو گویی كه دیگر بار از مادر زاده شده است. بیهوده نیست كه عیسی گفته است كسی كه دوبار زاده نشود به مینوی آسمان راه ندارد؛ این اندیشه نیز از بنیادهای مهری برگرفته شده است. مرگ در زندگی، مرگ در نفس، فناء فی الله در اینجاست. زمانی كه مهرپرست در تن می میرد، به جان، زندگی تازه ای را آغاز می كند و از خورشید راه می برد و همچنان پیش می رود در پروردن و پالودن جان تا می رسد به واپسین زینه که در آیین مهر «پیر» خوانده می شود یا «پدر». واژه پیر و پدر از دید زبانشناسی یكی است؛ یعنی، پیر ساختی است دیگر از پدر؛ و بیهوده نیست كه عارفان دستگیر و آموزگار مینوی خود را «پیر» می خوانند. این هم پیوند دیگری است با آیین مهر؛ و باز بیهوده نیست كه پیشوای بزرگ ترسایان «پاپ» خوانده می شود. پاپ، باب، بابا همه یك واژه است؛ و بیهوده نیست كه ترسایان كشیشان را «پدر» می خوانند. این همه از آنجا مانده است. باری، این مرگ نمادین یا این مرگ در زندگی را، ما- آنچنان كه عرض كردم- در اندیشه های عارفان هم می بینیم كه از آن به «فناء في الله» یاد می كنند. اما كار با فنا به پایان نمی رسد. فناء فی الله آغازی است برای رسیدن به رده بالاتری كه «بقاء بالله» خوانده می شود. «فناء فی الله» پایانی است بر زندگی در تن و بر در بند بودن و «بقاء بالله» آغازی است برای رهایی، برای زندگی در جان. پیشتر گفته شد دروازه ای كه جان ها از آن به زمین می آیند دروازه ماه است و دروازه ای كه از آن به آسمان می روند دروازه خورشید است؛ نیز گفته شد كه ماه با آب و خاك در پیوند است، خورشید با باد و آتش. از دید «نمادشناسی استوره» گاو نماد آفرینش پست است، نشانه گیتی است، آب و خاك را بازمی تابد، و شیر نشانه آتش است. شیر با خورشید در پیوند است، گاو با ماه. آن مهرپرستی كه به زینه خورشید می رسد، پیش از آن، زینه شیر را از سر گذرانده است و در آغاز از زینه گاو گذشته است. این همه نمادین و رازآمیز است. اگر به ویرانه های بازمانده از روزگار هخامنشیان را در تخت جمشید بنگریم- كه نشانه بی چند و چونی از شكوه ایران باستان است- یكی از زیباترین و زنده ترین نگاره هایی كه بر سنگ نگاشته شده است، نگاره شیری است كه بر كپل گاوی چنگ افكنده است و چند خراش بر این كپل پدید آورده است؛ شیری كه می خواهد آن گاو را در هم بكوبد، پی كند و از پای دراندازد. آیا می توان گفت این نشانه مهرپرستی (سالکی) است كه تن را در مهراب جان برخی می كند (قربانی)؛ می كوشد كه از آفرینش پست، از گیتی، خود را برهاند تا به آفرینش برتر یا مینو برسد؛ از گاو به شیر، از ماه به خورشید؟ بیهوده نیست كه ما ماه دوم بهار، اردیبهشت را ماه گاو می خوانیم (حمل، ثور، جوزا). چرا؟ زیرا در اردیبهشت آفرینش پست در فرازنای بالیدگی و شكوه است. جهان آبی، جهان خاكی یكسره بالیده است؛ یكسره پرورده است؛ و بیهوده نیست كه امرداد، ماه دوم تابستان را ماه خورشید، ماه شیر می خوانیم (سرطان، اسد، سنبله). چرا؟ برای اینكه در آن ماه، خورشید در بیشترین چیرگی و توان خود به سر می برد. به هر روی، اگر من بخواهم این زمینه را بیش از این بكاوم، سخن به درازا خواهد كشید؛ این همه را همچون نمونه ای عرض كردم تا نشان بدهم كه بسیاری از بنیادها و نهادهای فرهنگ ایران، در هر زمان، برگرفته از بنیادهای باورشناسی مهری است. در پست بعدی به ادامه معرفی این آیین راز آمیز و نمادهای آن می پردازم.

۱ نظر: