۲۵ خرداد ۱۳۹۸

در سوگیاد یزدگرد سوم، واپسین شاه ساسانی (بخش نخست)


در این جستار می پردازیم به آخرين روزهای زندگی يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی و رويدادهای زمان او كه همه ی كوشش خود را به كار برد تا با تدارك سپاهی به بيرون راندن تازيان از ايران بشتابد و آخر هم جان خود را در اين راه گذاشت و بخشی از تاريخ سياسی و رزمی ايران را رقم زد. تاريخ نويسان و نويسندگان بيگانه در راستای تباه كردن شخصيت يزدگرد سوم نوشته اند كه:
"يزدگرد سوم از تيسفون با چهار يا پنج هزار رامشگر و نوازنده و آشپز كه در برخی از نوشته ها نفرات آشپز را تا هزار نفر ياد كرده اند، فرار كرده و به اصفهان و شيراز (1) و كرمان رفته و با خوشگذرانی به زور از مردم باژوسا و (ماليات) های گذشته را گرفته و آخر سر هم به خراسان رفته و به دست آسيابانی كه طمع در لباس و جواهراتش كرده كشته شده!"
آقای دكتر روبرت بامبان "Robert Bamban" تاريخ دان و استاد تاريخ در دانشگاه های كاليفرنيا در كتاب "The Military History of Parsi"  وابسته به انستيتوی بررسی های تاريخ و به ويژه در رساله سودمند "آيا می دانيد که؟" در اين باره می نويسند: "....جای شگفتی است كه چرا در اين 1400 سال كسی از مورخان خودی و بيگانه پرسش نكرد كه يزدگرد سوم هنگام ترك پايتخت كه به پيشنهاد شورای كشوری انجام گرفت چه احتياجی به هزار آشپز داشته است؟  و يا كدام سند درست تاريخی نشان از آن دارد كه در كاخ شاهنشاهی هزار آشپز خدمت می كرده تا يزدگرد در زمان ترك پايتخت با خود برده باشد".
يادآور می شوم كه يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانی، حتی فرزندان خود را در اين سفر تداركاتی همراه نبرد.
اكنون آنچه در تاريخ ايران يعنی شاهنامه ی منثور ابومنصوری آمده و فردوسی آن را به زيور شعر آراسته بر می رسيم و آن اين است كه پس از شكست نبرد قادسيه (كه از آن سخن خواهم گفت) يزدگرد سوم دگر روز شورای كشور و بزرگان و موبدان را برای رايزنی فرا می خواند كه همگی در شهرك بغداد گرد می آيند تا راه چاره ای برای رهایی كشور بيابند. 

از فردوسی بشنويم:


دگر روز برگاه بنشست شاه / به سر بر نهاد آن كيانی كلاه
يكی انجمن كرد با بخردان / بزرگان و بيدار دل موبدان
چه بينيد گفت اندر اين داستان / چه داريد ياد از گه باستان


بيشتر گرد هم آيندگان شورای اداری كشور را رأی بر اين بود كه يزدگرد سوم با گارد اندكی برای جمع آوری و تدارك سپاه و ياری خواستن از خاقان چين و فنغفور تورك به مرو در شمال خاوری ايران رفته و با ياری ماهوی سوری كارنگ (مرزبان) مرو سپاهی برای رويارویی با دشمن تدارك ببيند. يزدگرد سوم اين رأی را نمی پسندد؛ زيرا آن را پشت كردن به دشمن دانسته و می گويد (از فردوسی بخوانيم):


شهنشاه گفت اين نه اندر خورست / مرا دل در انديشه ی ديگرست
بزرگان ايران و چندين سپاه / بر و بوم آباد و تخت و كلاه
سر خويش گيرم بمانم به جای / بزرگی نباشد نه مردی نه رای
كه خيره به بدخواه منمای پشت / چو پيش آيدت روزگاری درشت


بزرگان كشور ماندن يزدگرد سوم را به سود كشور ندانسته و می گويند تنها بازمانده ی تخمه ی كيان هستيد و اكنون تو تنها هستی و دشمن صدهزار؛ مانند فريدون برو و سپاهی تدارك ديده برگرديد تا برای سركوب دشمن آمادگی داشته باشيم.


ز تخم كيان كس جز از تو نماند / كه با تاج بر تخت بايد نشاند
تویی يك تن و دشمنت صد هزار / ابا آن همه چون كنی كارزار
بدان جايگه چون فريدون برو / جو آیی يكی كار بر سازنو (2)


يزدگرد سوم رأی بيشترين گردهم آيندگان را پذيرفته و می گويد: "... ماهوی سوری كارنگ مرو پيشكار شبانان ما بود و ما او را بدين جايگاه رسانيديم اگر چه مردی بی دانش است ولی فراوان سپاه و مردان رزم آوری دارد." در آن گردهم آیی آن گونه كه در شاهنامه آمده است تنها فرخ زاد هرمزد با رفتن يزدگرد سوم به نزد ماهوی سوری مخالفت كرده و با شناختی كه از ماهوی سوری داشت او را بد گوهر و اهرمن خوی می داند.


فرخ زاد برهم بزد هر دو دست  / چنين گفت كای شاه يزدان پرست
به بد گوهران هيچ ايمن مشو / كه اين را يكی داستانست نو
كه هر چند بر گوهر افسون كنی / بكوشی كزو رنگ بيرون كنی
چو پروردگارش چنان آفريد / تو بر بند يزدان نيابی كليد


فردوسی همچنانكه روش او در سرودن شاهنامه بوده هرگاه زمانی می يافت پندهایی می سرود، در اينجا نيز گويا با الهام از «ابوشكور بلخی» پند جاودانه ای به زيبایی سروده كه با نگرشی ژرف بايستی بدان نگريست:


درختی كه تلخست وی را سرشت / گرش در نشانی به باغ بهشت
گر از جوی خلدش به هنگام آب / به پای انگبين ريزی و مشك ناب
سرانجام گوهر به كار آورد / همانند ميوه ی تلخ بار آورد


يزدگرد سوم شاه جوان ساسانی بدون ژرف نگری و ژرف انديشی به اين مطلب مي گويد: "او پيشكار شبانان بود. گرچه بی دانش است ولی چون جنگجویی دلاور است او را به كنارنگی مرو رسانيدم."


كنارنگ مرو است ماهوی نيز / ابا لشكر و پيل و هر گونه چيز
كجا پيشكار شبانان ماست / برآورده ی دشتبانان ماست
ورا بر كشيدم كه گوينده بود / همان رزم را نيز جوينده بود
چو بی ارز را نام داديم و ارز / كنارنگی و پيل و مردان و مرز
اگر چند بی دانش و ريمنست / بر آورده ی بارگاه منست


و می افزايد كه از موبد شنيده ام به كسانی كه نيكی می كنی اميدوار باش:


ز موبد شنيدستم اين داستان / كه بر خواند از گفته ی باستان
بدان دار اوميد كو را به مهر / سرنيستی برده ای بر سپهر


و سخن خود را دنبال كرده و به فرخ زاد هرمزد می گويد اين آزمايش است كه در آن زيانی نيست:


بدو گفت شاه ای هژبر ژيان / كه اين آزمايش ندارد زيان


فرخ زاد هرمزد دگربار به سخن آمده پيشنهاد می كند به جای مرو به كوهستان های آمل و ساری و بيشه های نارون آنجا بروند زيرا در آنجا هواخواهان زيادی هستند كه به ياری شاه خواهند آمد.


فرخ زاد گويد به با انجمن / گذر كن سوی بيشه ی نارون
به آمل پرستندگان تواند / به ساری همه بندگان تواند
چو لشكر فراوان شود باز گرد / به مردم توان ساخت جنگ و نبرد


ولی بيشتر بزرگان و خود يزدگرد سوم اين رأی را نمی پسندند شايد هم گمان می كردند با نزديكی بسيار و پيوند خويشی كه با خاقان چين و دوستی كه با فغفور تورك دارند، مرو مكان استراتژيكی بهتری است. بنابراين رأی شورای كشوری بر آن می شود كه يزدگرد سوم به مرو برود.

آيين بدرود كه با شاه ايران در ديگر روز برگزار می شود بسيار اندوهبار است.  فردوسی كه در آراستن ميدان های رزم و جنگاوری استادی ويژه ای دارد، اين آيين اندوهبار را نيز با استادی تمام به زيور شعر آراسته است. بخشی از آن سروده را با هم می خوانيم:


خروشی بر آمد ز لشكر به زار / ز تيمار و وز رفتن شهريار
از ايشان هر آن كس كه دهقان بدند / خروشان بر شهريار آمدند
زمانه نخواهيم بی تخت تو / مبادا كه پيچان شود بخت تو


بدين ترتيب گارد كوچك يزدگرد سوم به فرماندهی فرخ زاد هرمزد از بغداد (نه از تيسفون كه بيگانگان نوشته اند)  به سوی مرو به راه می افتد. فردوسی حتی نام شهرهایی كه يزدگرد سوم با گارد خود پيمود در سروده های خود آورده است. در اين سروده ها نه نام شهر اصفهان آمده نه شيراز و كرمان. می سرايد:


ز بغداد راه خراسان گرفت  / همه رنج ها بر تن آسان گرفت
فرخ زاد هرمزد لشكر براند / زايران، جهان ديدگان را بخواند
ز ری سوی گرگان بيامد چو باد / همی بود يك چند ناشاد و شاد
ز گرگان بيامد سوی راه بست / پر آژنگ رخسار و دل نادرست



پانویس:
1. اين نويسندگان به خود اين زحمت را نداده اند تا بدانند در آن روزگاران شهر شيرازی نبود.
2. در برخی نسخ خطی قديم اين دو بيت هم آمده است و در شاهنامه ی چاپ مسكو پانويس شده:
ز شير شتر خوردن سوسمار / عرب را به جایی رسيدست كار
كه تاج كيانی كنند آرزو / تفو باد بر چرخ گردون تفو


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر